دفترچه اینترنتیم !

۴ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

یعضی از درد ها لذت بخش میشن !

یه دوست داشتم (البته هنوز دارم) که زور زیادی داشت . قشنگ میدونست باید از کجا بزنه تا درد بگیره . یه بار بهم گفت بعضی از دردا لذت بخشن ! گفتم مگه میشه ؟ همون لحظه با یه مشت زد روی ران پای راستم . خیلی درد داشت ولی داشتم میخندیدم . یه چند تا فحش بهش دادم و گفتم خیلی درد داشت ! پرسید پس برای چی میخندی ؟ گفتم نمیدونم !

بهش گفتم چون این مکالمه بین ما اتفاق افتاده من خندیدم . به یکی دیگه بزنی نمیخنده ! گفت مشکلی نداره امتحان کنیم . همینکه داشتیم میرفتیم یکی دیگه از بچه ها رو یهویی با همون ضربه غافل گیر کرد . از چهره اش مشخص بود داره درد میکشه ولی داشت میخندید...


یه چند سالی میشه از این قضایا گذشته ولی واقعا به این نتیجه رسیدم که بعضی از درد ها لذت بخشن . مثل همون ضربه ، مثل شب بیدار موندن کد زدن ، مثل استرس کشیدن برای رسیدن به ددلاین پروژه  و ...


ولی بعضی چیزا که میدونی برات خوبن آزارت میدن

مشکل همینه ...

ببینیم چی پیش میاد . خدا کریمه 

۱۳ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد ابراهیمی

خرابکاری

از حدود وسطای دوم دبیرستان تا الان که سال دوم دانشگاهمه و این پست رو مینویسم ، روز ۳۰ خرداد برام مهم بوده و سعی کردم این دو تا دوست دو قلو ای که میشناسم رو خوشحال کنم .

ولی همیشه یه جور دیگه پیش میره ، از همون ۵ سال پیش تا همین ۳ ساعت پیش . این دفعه به خاطر کوته فکری و دیوانگی من اتفاق خوبی نیفتاد ...

خجالت میکشم زنگ بزنم عذرخواهی کنم ! امیدوارم یه روزی بعد از وقتی من نیستم این پست رو ببینید ...

۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد ابراهیمی

خاطره انگیز

الان که ساعت ۱۲ رو گذشته و ۲۶ امه باید یه اعترافی بکنم . قدیما به سختی یادم میموند این تاریخ . ولی یه روز قبلش و ۴ روز بعدش همیشه یادم میموند !

بذار اینطوری بگم که قبلا خرداد ماه خوبی برام بود . حتی با وجود امتحانا ، حتی با وجود دل شکستنا و تحقیرا و ...

ولی از وقتی نیستی این ماه که سهله کلا هیچ ماهی به دل نمیشینه ! 

میدونم این پست رو میبینی ، میخوام بگم که به آخرین توصیه هایی که به من کردی عمل کردم و دارم نتیجشو میبینم . 

اینو خیلی جاها گفتم . امیدوارم حداقل یه بار هم که شده دوباره ببینمت . حتی تو خواب .

راستی امروز ایران پس از مدت ها یه بازی تو جام جهانی برد :)) جات خالی ...

تولدت مبارک گل پسر

۲۶ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد ابراهیمی

زدن تو برجک

یادمه وقتی بچه بودم و با بابام بازی میکردیم , از یه جا به بعد که فقط میخندیدم بابام بهم میگفت همیشه آخر خنده زیاد گریه است . مواظب باش خنده ات گریه نشه .که اکثرا همینطور هم میشد !
چون از خنده زیاد روم باز می شد آخرش کاری میکردم که بابام ناراحت میشد و خنده تبدیل میشد به گریه ... 
یه چند مدتی بود همه چی خوب داشت پیش می رفت که یهو زدن تو برجکمون . 
این اتفاق ( که نمیگم چی بود ! ) مثل خیلی از اتفاق های دیگه بهم یادآوری کرد که برای اتفاق های خوب نباید زیاد خوشحال و برای اتفاق های بد نباید زیاد ناراحت شد .
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد ابراهیمی